لذّت حیات

کسی که در زندگی لذّت نمی برد، انسانی مُرده است ...

لذّت حیات

کسی که در زندگی لذّت نمی برد، انسانی مُرده است ...

لذّت در زندگی چیست و شامل کدام لذّت هاست؟ بالاترین سطح و حدّ لذّت تا کجاست؟ اصلاً مگر لذّت، تَه دارد؟

۴ مطلب با موضوع «معرفت دینی (برگرفته از آثار استاد طاهرزاده)» ثبت شده است

شما به طور فطرى از خود میپرسید براى چه در دنیا آمده‏ایم، براى چه درس بخوانیم؟ و صدها سؤال از این‏گونه دارید. این چراها وقتى مطرح است که مطلوب شما که آرامش است توسط کارهایى که به آن دست میزنید به ‏دست نیامده است، و لذا میگوئید چرا این کار را کردم و یا چرا آن کار را نکردم، چون از طریق آن کارها به آرامش مطلوب دست نیافته ‏اید، میگوئید من از این کلاس خسته شدم، چون آن آرامش حقیقى که با حضور در این کلاس میطلبیدید حاصل نشد، هرچند در ظاهرِ امر برنامه‏ها طورى خود را مى‏نمایانند که آن آرامشى که به دنبال آن هستیم در آن‏ها موجود است. ولى در بسیارى موارد وقتى وارد آن‏ها میشویم ‏می یابیم که این‏چنین نیست.

غم عصر جمعه‏

بعضى مواقع در عصر روزهاى جمعه احساس کسالت و افسردگى مى‏کنید زیرا در عصرهاى جمعه از یک طرف راه انس با عالم غیب بیشتر فراهم است و روح ما آن را احساس مى‏کند و از طرف دیگر از آن غافلیم و خود را مشغول زندگى دنیایى کرده ‏ایم. به طورى که روح از یک طرف احساس مى‏کند باید در عالم دیگرى به سر ببرد و دلش در حال و هواى آنجاست ولى از طرف دیگر ما آن را مشغول بازى‏ هاى دنیایى کرده‏ ایم و در نتیجه از جاى اصلى‏ اش که حضور در عالم غیب است محروم شده است. 

انسان هایى که افق شخصیت شان را شهوت پر کرده است به هیچ وجه آینده نگر نیستند، حتى آینده ى دنیایى شان را هم نمى توانند درست تجزیه و تحلیل کنند، عموماً گرفتار آینده نگرى هاى وَهمى هستند. یک خانم بدحجاب که زیبایى هاى خود را به نامحرمان مى نمایاند مى فهمد به طور طبیعى همسرش به او بدبین مى شود، ولى نمى تواند رابطه ى این خود نمودن ها را به دعواى با همسر و طلاقى که پیش مى آید ربط دهد، به این معنى که نمى تواند آینده اى را که با این خودنمودن ها در پیش است به کار هاى امروزى خود وصل نماید. 

بدن وسیله اى براى استکمال روح است. حال اگر این وسیله دیگر براى روح قابل استفاده نباشد، روح از آن منصرف مى شود. این نوع انصرافِ روح از بدن به صورت «مرگ» ظاهر مى شود، حال به دو شکل روح از بدن منصرف مى شود و آن را ترک مى کند، یکى به این صورت که روح دیگر نیاز به بدن نداشته باشد و در آن حدّ که لازم بوده از بدن خود استفاده کرده باشد، مثل پیرمرد یا پیرزنى که قلبش از کار مى افتد، حال اگر قلبش را تحریک کنید و شوک دهید، کلیه اش یارى نمى کند و از کار مى افتد و اگر کلیه را مدد کنید، عضو دیگرى شروع به ناسازگارى مى کند، چون روح یا نفسِ او به صورت تکوینى مى خواهد از بدن منصرف شود و این انصراف از یک عضوى شروع مى گردد. نوع دیگرِ انصرافِ نفس از بدن به علت مشکلى است که براى بدن پیش مى آید، مثل نقصانى که در حوادث رانندگى و یا در حوادث غیرطبیعى دیگر براى بدن انسان پیش مى آید، در این حالت هم اگر بدن طورى خراب شد که براى روح قابل استفاده نبود، روح از بدن منصرف مى شود.