لذّت حیات

کسی که در زندگی لذّت نمی برد، انسانی مُرده است ...

لذّت حیات

کسی که در زندگی لذّت نمی برد، انسانی مُرده است ...

لذّت در زندگی چیست و شامل کدام لذّت هاست؟ بالاترین سطح و حدّ لذّت تا کجاست؟ اصلاً مگر لذّت، تَه دارد؟

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

یکی از مهم ترین صفات پروردگار، صفت عدل است. اهمیت این صفت الهی تا آنجاست که متکلمین و فلاسفه اسلامی هنگامی که میخواهند از ویژگی های خداوند(قدرت، علم، اراده و ...) سخن به میان آورند و آن ها را مورد بررسی قرار دهند، بحثی معمولا عمیق و سنگین میکنند که مردم عادی چیزی از آن متوجه نمیشوند؛ ولی مسائل عدل مورد توجه همه مردم اعم از دانشمند دینی و عادی است. از این روست که شیعه اصل دوم دین را «عدل» میداند(البته تنها دلیل این نیست). 

انسان هایى که افق شخصیت شان را شهوت پر کرده است به هیچ وجه آینده نگر نیستند، حتى آینده ى دنیایى شان را هم نمى توانند درست تجزیه و تحلیل کنند، عموماً گرفتار آینده نگرى هاى وَهمى هستند. یک خانم بدحجاب که زیبایى هاى خود را به نامحرمان مى نمایاند مى فهمد به طور طبیعى همسرش به او بدبین مى شود، ولى نمى تواند رابطه ى این خود نمودن ها را به دعواى با همسر و طلاقى که پیش مى آید ربط دهد، به این معنى که نمى تواند آینده اى را که با این خودنمودن ها در پیش است به کار هاى امروزى خود وصل نماید. 

بدن وسیله اى براى استکمال روح است. حال اگر این وسیله دیگر براى روح قابل استفاده نباشد، روح از آن منصرف مى شود. این نوع انصرافِ روح از بدن به صورت «مرگ» ظاهر مى شود، حال به دو شکل روح از بدن منصرف مى شود و آن را ترک مى کند، یکى به این صورت که روح دیگر نیاز به بدن نداشته باشد و در آن حدّ که لازم بوده از بدن خود استفاده کرده باشد، مثل پیرمرد یا پیرزنى که قلبش از کار مى افتد، حال اگر قلبش را تحریک کنید و شوک دهید، کلیه اش یارى نمى کند و از کار مى افتد و اگر کلیه را مدد کنید، عضو دیگرى شروع به ناسازگارى مى کند، چون روح یا نفسِ او به صورت تکوینى مى خواهد از بدن منصرف شود و این انصراف از یک عضوى شروع مى گردد. نوع دیگرِ انصرافِ نفس از بدن به علت مشکلى است که براى بدن پیش مى آید، مثل نقصانى که در حوادث رانندگى و یا در حوادث غیرطبیعى دیگر براى بدن انسان پیش مى آید، در این حالت هم اگر بدن طورى خراب شد که براى روح قابل استفاده نبود، روح از بدن منصرف مى شود.